Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

 
بـــه زِنــــدگـــيـــم پــــوز خـــــنـــد نـــزن ؛

روزي کــســـي را داشــتـــم


کــه بـــا تـَـمــامِ وجــود صِــدايــم مــيــکــرد..

"عـــشــــق "

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:55توسط وحید SODAGAR | |

 
خیلی وقت است که "بی تابم"

دلم تاب میخواهد

و یک هل محکم

که دلم هـــــری بریزد پایین

هرچه در خودش تلنبار کرده!!

 

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:51توسط وحید SODAGAR | |

 

مـبــتلا بــه رفتـــــنـم !

همــیشـه بــــوده ام .. 

از آدم هـــا .. مــــــــــــرا .. خـــاطـــره ای خــوب .. بــس ...! 

 

نه تو میفهمی ! نه اینا .... 

که این روزا من اصلا" شبیه خودم نیسم ! 

دنیا را در ۸۰ روز دور زده اند … ما که دیگر جای خود داریم !!! 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:45توسط وحید SODAGAR | |

 
مــــــن تــــــورو ذره ذره جــــــمع کـــردم

حــــــق نـــــــــداري خــــــروار خــــــروار بـــــــــري


لعنتي !!!

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:23توسط وحید SODAGAR | |



ببیـــــــن

من هم

مثل خــــــیلی از عاشـــــق ها

از تو یـــــادگاری دارم

ولــــی

یــــادگـــاری من

با بقیه فــــرق دارد

یــــــادگــــــاری مــــن

از تو

ســــینه ای پر از درد اســـــت ...

 

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:20توسط وحید SODAGAR | |

 نه ازدریا و قایق مینویسم

نه از زخم شقایق مینویسم
به یاد لحظه های باتو بودن به یاد ان دقایق مینویسم
..... دوستت دارم...

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:14توسط وحید SODAGAR | |

  


اینایی که خنده هاشون گوشه فلک رو کر می کنه...

همونایی هستن که صدای گریه های آرومشونو

حتی بالشتشون نمی شنوه...

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:3توسط وحید SODAGAR | |


...!شرمنده ميکني

گاهي درخواب به من سرميزني!!!


تـــــــــو...

مــاه را دوست داری...


من...

مـــاه هاست که تو را...!!


ادامه مطلب...

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت13:35توسط وحید SODAGAR | |


گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود


اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود

زندگی،عشق،اسارت،قهر،آشتی، همه بی معنا بود

ادامه مطلب...

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت13:23توسط وحید SODAGAR | |

 درسِ عبرتيــــ شــدي برايَم ...

ايــن بـــار

پُشتِ دستــم را نه!


پـشـتــــ قـلـبــ ـم را داغ مـي گـذارم ...!




صدا رفت....

تصویر رفت...

خاطراتش....

مونده نمیره...

ادامه مطلب...

+نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:احساس,بغض,گریه ,ساعت12:44توسط وحید SODAGAR | |

 

 
میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد


- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:14توسط وحید SODAGAR | |


پائیزی رویایی با یاد تو......


آسمان بغضی در دل داشت

هوایش سرشار از غمی نهفته بود

دخترک با سازش به درختی تکیه زد و آسمان را نظاره کرد

برگی از شاخه افتاد

پریشانی موهایش نوید نواختن گریه و باریدن اشکهای آسمان بود

بادی می وزید

برگها می باریدند

پاییز یعنی افروختن آتش عشق در سکوتی غم آلود

آرشه ی سازش موهایش بود

جعبه ی طنینش اندوه می سرود

خاطرش پر کشید و ساز را برای پرواز نوایش برداشت

شروع کرد و نواخت

باد با نوای ساز می وزید و شاخه ها می رقصیندند

آسمان ابری شد

رعدی آمد و برقی در چشمانش موج زد

دخترک می نواخت

بزم سکوت پاییزی در عصری غمگین با یادی تلخ

آسمان بغضش ترکید

گریست

چشمان دخترک رقص آرشه را با هنر دستانش نظاره میکرد و می بارید

چه هوایی بود

سکوت پاییز شکست و نوای عشق پر گشود به سوی وصال یار

آسمان سبک و شاخه ها خوش بودند

دل دخترک را غمی تلخ مهمان بود

دخترک تنهایی را می نواخت به یاد تنهاییش ولی افسوس .................

+نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:11توسط وحید SODAGAR | |

یک روز رسد غمی به اندازه کوه

یک روز رسد نشاط اندازه دشت

افسانه زندگی چنین است عزیز

در سایه کوه باید از دشت گذشت


يادش بخير

يه زماني دروغ گو دشمن خــــــــدا بود..

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت1:3توسط وحید SODAGAR | |

 
زنـدگـی مـا

بـازتـاب بـاورمـان اسـت

هـنـگـامـی کـه عـمـیـق تـریـن بـاورهـای خـود را

دربـاره زنـدگـی تـغـیـیـر مـی دهـیـد . . .

زنـدگـی هـم بـه هـمـان انـدازه

تـغـیـیـر مـی کـنـد ! . . .


امروز دلم دوباره شکست….

از همان جاي قبلي…!

کاش مي شد آخر اسمت نقطه گذاشت تا ديگر شروع نشوي….

کاش مي شد فرياد بزنم… پايان!

...دلم خيلي گرفته….!

اينجا نمي توان به کسي نزديک شد!

آدمها از دور دوست داشتني ترند!


ادامه مطلب...

+نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:21توسط وحید SODAGAR | |

تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است

پس همیشه امید داشته باش



آرام شـده ام مثل درخــتی در پاییـز

وقــتی تمام برگ هایـش را

باد بــرده باشـد!

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:26توسط وحید SODAGAR | |

 

غمگینــَم...

مثـل ِ عکسـی در اعلامیــــه ی تـَرحیـــــم ! 

کـــه "لـــبخنــدش" .. 

دیگــران را "مـی گــریـانـد" ...! 


 

ديــوونگــي يعــني :

عکسشــو تو گوشــيت هي نيگــاه کني ، واســه بار هــزارم . . .

انگــار تاحــالا نــديديش . . !

بگي خــو آخــه دلم همــش يه ذره ميشــه بــرات . . .

بغــض کنــي و زرتــــي اشکــات بــريزه . .

شمــارشــو با ذوق بگــيري شــايد اينبار جــوابتو داد. . .

شــايد با مــهربوني بگــه جــــــونم . .

شــايد. . شــايد. . شــايد. . .اي تــــو روحــــت با هــمين شايد گفتــنات خــاطره . .

بــازم هــمين صــداي مســخــره تو گوشــت بپــيچه :

مشــــترک مورد نــظر پاسخــگو نميــباشــد. . لطــفأ مجــددا بمــيريد . . . !



ادامه مطلب...

+نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:احساس,بغض,گریه ,ساعت19:22توسط وحید SODAGAR | |

 
هـــرکـــــــی ازم سراغــــت رو میگیـــــــره؛ 

نمیگـــــــم وجــــود نــــداری, میـــگم وجــــودش رو نــــداشتـــــــی ...!! 


گاهـی باید بعضـی احسـاس ها رو بـذاری 

تـوی خونه ی سالــمندان دلــت ، 

اینـقدر بهـش بی توـجهی کنـی تا بمــیرن ! 

 

 

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:التماس, ماندن ,شکایت ,احساس,ساعت18:24توسط وحید SODAGAR | |

اگر گریــه نمیکنـــم فکــر نکن از سنگـــــم !

مــن مـــــرد هستم ...

تنهـاییــ قـدم زدنم از گریـه کردنـ دردنـاکــــ تـــر استـــ .

از “نبـودنـت” دلگیر نیستم …


از اینکه روزگاری “بـودی” دلگیرم …

مــن و تـــو

دو نیــمه ی یــک سیــب بودیـــم

تــو را یــکی بــرد

مــرا کــرم خـورد


ادامه مطلب...

+نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:زیبا,شعر ,گل, جدایی, افسوس ,شادی,ساعت18:6توسط وحید SODAGAR | |

 
کاش می شد..

انگشت را تا ته حلق فرو کرد

و بعضی دلبستگیها را یکجا بالا آورد

آدمی به خودی خود نمی افتد

اگر بیفتد

از همان سمتی می افتد که به خدا تکیه نکرده است...

 

 

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در چهار شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت8:22توسط وحید SODAGAR | |

 


کــوتــاه تــريــن قــصــه ي دنــيــا.....:

رفـــتــــــــ....

!


 
بجای تمام ِ حرفــهایی که

نگــفته رفتــی

حــالا

مـُــدام در ســرم

حَـــرف میـــزنی

 





ادامه مطلب...

+نوشته شده در چهار شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت8:14توسط وحید SODAGAR | |

 تاریکی این خانه مرا میبیند و من این خانه را بی تو همیشه تاریک میبینم

دلم مثل دیواری می مونه که هنوز ایستاده ، با آجرهایی که تک تکشون شِکَستَن

 


 

پشت این بغض ، بیدی لرزان نشسته که خیال میکرد با این “یادها” نمیلرزد

 


 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در چهار شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت7:48توسط وحید SODAGAR | |

صفحه قبل 1 ... 47 48 49 50 51 ... 56 صفحه بعد