Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..

آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند

تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند

تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

حسین پناهی

پزشکان اصطلاحاتی دارند

که ما نمی فهمیم.

ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند.

نفهمی بد دردی است

خوش به حال دامپزشکان…. !

حسین پناهی

  در انتهای هر سفر

در آیینه

دار و ندار خویش را مرور می کنم

این خاک تیره این زمین

پاپوش پای خسته ام

این سقف کوتاه آسمان

سرپوش چشم بسته ام

اما خدای دل

در آخرین سفر

در آیینه به جز دو بیکرانه کران

به جز زمین و آسمان

چیزی نمانده است

گم گشته ام ‚ کجا؟؟؟؟

ندیده ای مرا؟؟؟؟

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:28توسط وحید SODAGAR | |

 راستی

 دروغ گفتن را نیز خوب یاد گرفته ام...

 حال من خوب است...

خوب خوب...

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:21توسط وحید SODAGAR | |

  من اگه خدا بودم...

 یه بار دیگه تموم بنده هام رو میشمردم...

 ببینم که یه وقت یکیشون تنها نمونده باشه...

 و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:18توسط وحید SODAGAR | |

 می دانی؟

یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است

و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:38توسط وحید SODAGAR | |

صفحه قبل 1 صفحه بعد