Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد

  هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد

    روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل

     گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

     بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد

   دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد

   خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

     سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس

      دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد

     ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت

  عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

نیمکت عاشقی یادت هست؟

کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..


بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،

برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان ب
ر سرمان،

می ریخت..

او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید

اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ

می کشد.


بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،

مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من


می خندد.
 
بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.


بیاکلاغ هارا پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها

مژده دهند.


دوباره صدایم کن .....

 روی دیوار

روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو

چشــــم می کشم و دهانی که بخندد

به این همه تنهایی و انتـــظار ...

این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ

و تکه ذغالی که خطــــ می کشد

نیامدنتـــــــــ را ...