Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

  یادت گرامی حسین جان 

میزی برای کار

کاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای یاد

یادی برای سنگ

این بود زندگی …

حسین پناهی

خداوندا من نمیخواهم مثل حسین باشم چگونه بگویم

عشقی که فقط غم دارد چگونه عشقیست 

مگر انسان رو از خاک درست نکردی ؟

پس چرا دلهایمان

خاکی نیست !!

چرا؟

چرا دلهایمان از سنگ شده !!

شاید ایراد از اینکه 

ما هم فکر خدا بودن در نظر داریم!!

و میخواهیم تنها بمونیم و زندگی برایمان بازیی 

بیش نیست

البته مانده چه کسی در این بازی موفق میشه 

فقط 

مراقب باشید دلی رو نشکنید

و به غرور اون شخص لطمه نزنید 

چون همه ی انسانها خصلت خوبی دارن 

زیاده خواهن همین!!!

بازم یادت بخیر حسین جان 

+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:حرف دل,دل,حرف,یادت,گرامی,حسین,حسین پناهی,میزی, میزی برای کار,تختی,خواب,کاری,سنگ,یادی,خداوندا,چگونه,انسان,خاک,دل,زیاده خواه,ساعت23:2توسط وحید SODAGAR | |

 

خداوندا از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند: فراموشش کن

 

خدایا به من زیستنی عطا کن
که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است
حسرت نخورم
و مردنی عطا کن
که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم

 

خدایا من در کلبه حقیرانه خود کسی را دارم که تو در ارش کبریایی خود نداری
منچون تویی را دارم
وتو چون خود نداری

 

خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر کس

که دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است.

 

دکتر شریعتی

 

 

+نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391برچسب:خداوندا,دکتر شریعتی,زیستن,بچه گی,دوست,,ساعت23:16توسط وحید SODAGAR | |

دلم تنـــگ است از دنیـا چرایش را نمـی دانـم

       من این شعـر غـم افـزا را شبی صد بار می خوانم

           چه می خواهم از این دنیا، از این دنیای افسونکار

             قســــم بر پاکـی اشکـــــم جوابم را نمی دانم

             شروع کودکی هایـم سرآغـاز غمــی جانکــاه

            از آن غـم تا به فرداهـا پر از تشـویش، گریانـم

بهــار زندگی را مـن هــــزاران بار بوییــدم

       کنـون با غصـــه می گویـم خداونـدا پشیمانم

          به سـوی درگـه هستــی هزاران بار رو کردم

            الهی تا به کی غمگین در این غم خانه می مانم

             خدایــا با تو می گویم حدیث کهنـه ی غم را

            بگو با من که سالی چند در این غم خانه مهمانم

         دلم تنـــگ است از دنیا چرایش را نمی دانم

ولی یک روز این غم را ز خود آهسته می رانم