یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد….

˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد

بی گمان من می شوم بازنده و او می برد

اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا

عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد

آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم

ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد

من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد

عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد

ساعت9:23توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

گر مانده بودی .. تو را تا به ارش خدا میرساندم

اگر مانده بودی .. تو را تا دل قصه ها میکشاندم

اگر با تو بودم .. به شب های غربت که تنها نبودم

اگر مانده بودی .. ز تو می نوشتم تو را می سرودم

مانده بودی اگر نازنینم .. زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین غربت .. با وجود تو رنگ سحر داشت

با تو این مرغک پرشکسته .. مانده بودی اگر , بال و پر داشت

با تو بیمی نبودش ز طوفان .. مانده بودی اگر , همسفر داشت

هستیم را به آتش کشیدی .. سوختم من ندیدی ندیدی

مرگ دل آرزویت اگر بود .. مانده بودی اگر , می شنیدی

با تو و عشق تو زنده بودم .. بعد تو من خودم هم نبودم

بهترین شعر هستی را با تو .. مانده بودی اگر ! می سرودم

ساعت14:50توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 68 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید کانال ما در تلگرام حتما سر بزنید @Asheganehay1 @Statusfun

وحید SODAGAR