Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

 نزار اینجا من بمونم حیرون و خیلی پریشون


مهربون برگرد تو پیشم دلمو انقدر نسوزون


نگو که خبر نداری دارم از دوریت می میرم 

جای دستای قشنگت دستای غمو می گیرم

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:نزار,اینجا,حیرون,پریشون,دل,نسوزون,مهربون,قشنگ,دوری,مردن,شعر زیبا,شعرتنهایی,کارتپستال,کارتپستال تنهایی,ساعت19:29توسط وحید SODAGAR | |

 درون کوچه‌ء قلبم چه غمگینانه می‌پیچد


  صدای تو که می‌گفتی به جز تو دل نمی‌بندم

     فریب وعده‌هایت را ندانستم ولی اکنون

       به یاد وعده‌های تو میان گریه می‌خندم 

       برو دیگر که دل از غم رها کردم

       خداحافظ که دیگر بر نمی‌گردم


        تو بودی آسمان من، غمت همسایه‌ی قلبم

      ولی خورشید چشم تو به بام دیگری سرزد

    قسم بر سوز ناله‌هایم تو را دیگر نمی‌خواهم

   که از بام دو چشم تو پرستوی دلم پر زد

   در آن غمگین غروب سرد، تو از شهرم سفر کردی

    نگاهم در افق‌ها ماند و من از افسوس می‌خواندم

       شیار گونه‌هایم را گل اشکم نوازش کرد

          و من از تو جدا ماندم

             ولی ای کاش می‌مردم


                برو دیگر که دل از غم رها کردم

                      خداحافظ که دیگر برنمی‌گردم

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم

در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم

دشوار بود مردن و روی تو ندیدن

بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ

در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب

در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

می میرم از این درد که جان دگرم نیست

تا از غم عشق تو دگربار بمیرم

تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم

بگذار بدانگونه وفاداربمیرم

 

مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز

مرگ خود میبینم و رویت نمیبینم هنوز

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از برم

شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دنیا گریخت

غم نمی گردد جدا از جان مِسکینم هنوز

روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم

گل به دامن می فشاند اشک خونینم هنوز

گر چه سر تا پای من مشتِ غباری بیش نیست

در هوایش چون نسیم از پای ننشستم هنوز

سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند

صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز

خَصم را از ساده لوحی دوست پندارم هنوز

طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز

 

زندگی عجیبه چون ....

 تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه

 تا نخوای بری کسی نمی گه بمون

تا نری قدرتوکسی نمی دونه

 تا نمیری کسی نمی بخشتت

زندگی مثه شطرنج می مونه

وقتی بلد نیستی همه بهت یاد میدن

اما تا یاد گرفتی

همه دوست دارن شکستت بدن

 

+نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:زندگی,شطرنج,یاد,دوست,دوست داشتن,مردن,ببخشش,عجیب,عکس زیبا,متن عاشقانه,,ساعت9:4توسط وحید SODAGAR | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 68 صفحه بعد